‌دست‌های جزامی ...
نوشته شده توسط : perana

* گاهی دل‌تنگ چیزی می‌شوم که روزی در زمینی چالش کردم و یک روز سیل آمد ‌و زمین را شست و بردش ...


* و من سال‌هاست مردم را فراموش کرده‌ام ... شاید چون یک جایی مرا به تمامی کنار گذاشتند ...

* هنوز زهری که دو هفته‌ی پیش در قلبم ریخته شد به وحشتم می‌اندازد ..‌.

* حال جسمیم اصلن خوب نیست ... گاهی می‌افتم زمین و فقط دنبال چیزی می‌گردم که دستم را قلاب کنم و بلند شوم ... حرفی ازش نمی‌زنم ... چون این‌جا حتی اگر بگویم دارم می‌میرم هم برای کسی مهم نیست ... فقط باید اطمینان بدهم که من هستم و پناهم ... و شبیه یک شعبده‌باز از آستین و حلقم خرگوش بیرون بکشم یا شبیه جادوگران همه چیز را به حالت اول برگردانم ... 

* باز خوب است کسانی هستند که می‌پرسند دکتر رفته‌ای یا نه ..‌. دم‌شان گرم ...

* مهم هم نیست ... من به دست‌های جزام‌گرفته‌ام خو گرفته‌ام ... به گرفتن دست‌های غریبه‌ها در خیالم ...





:: بازدید از این مطلب : 138
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 دی 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: